سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خود پسندیدن آدمى ، یکى از حسودان خرد اوست . [نهج البلاغه]
 
یکشنبه 85 بهمن 29 , ساعت 4:31 عصر

خوب ها گمنام و بد ها زبانزد
نه
 اون کسی که چیزی رو تا میبینه و از نظر اون بد تلقی میشه و بد میگه (1) آدم خوبیه
و نه
 اون کسی که بی تفاوتیه (2)
بلکه
 ... اونی که ساکته و تو ازش چیزی به ظاهر نمی بینی ولی متفکره و نقشه ها داره(3)
اما
بعد از مقایسه ای که پیش خودت می کنی به این میرسی که:
در ظاهر اون آدم با تفاوته که ساکته و اون آدم بی تفاوته هم که اون هم باز ساکته، یکیشون بعد از مدتی معلوم میشه چند نفر رو به راه راست با سکوتش هدایت کرده و اعمالی که مستتر هستند و تفریبا چشم بینا می خواد واسه دیدنشون.


دوشنبه 85 بهمن 2 , ساعت 11:30 عصر

یک نامه خواهم نوشت به معلم عزیزم آقای بروجردی، سعید:
سلام
یادش بخیر دورانی که تو در نماز جماعت، امام جماعت مان بودی.تو ای معلم، از جان خود سوزاندی و همانند شمعی به روح ما روشنایی بخشیدی. تو بودی که من را با کلام معصومین آشنا نمودی. تو بودی که مرا به درس، به ورزش، تشویق می کردی. از شما ها بود که من، من شدم. هر متعلمی چون یک انسان است، نقص هم دارد. اما من در کنار همچون، شماهایی، صابر طباطبائی شدم. با همه کاستی هایم، از خودم راضی ام. اما نه در پیشگاه خدا. چون در برابر او یک سرپیچی بسان کفران همه نعمت های اوست. حساب من و او جداست پس بگذریم !!!
دورانی که تو برایم پدری کردی، دورانی که هم معلم بودی و هم معلم تربیتی و هم معلم هنر و هم معلم خط و هم معلم دین و هم الگو. در کنار مدیر و ناظم و سیاست و روزنامه ها و در مدرسه علامه طباطبائی. آقای فتحی و آقای موسوی و آقایان دیگر. یادش بخیر که هیچ وقت روز های اول، از خاطر هیچ مردی که خاطره دارد، نمی رود و تو هم این را همیشه می گفتی و خود همین هم از خاطر من نمی رود. بار ها خواستم تا بیایم و دست بوسیت کنم، اما تقدیر نشد، من تنبلی نکردم. هر دوستی را که دیدم از من به تو نزدیک تر مانده خبر کردم، تا به دیدارت بیایم. اما نشد.
با خود می گویم شاید قرار است، زمانی ثمره زحمات خود را ببینی که میوه ای داده باشد. با خود می گویم تو نیز مانند مادر دوست داری که آخر و عاقبت یکی از بچه هایی که معلمشان بوده ای را، در اوج قله انسانیت ببینی. من به عنوان شاگردت، تمام هم و غمم همین است.تمام هم و غم شاگردانی چون من، که از نعم بی همانند
از صابر طباطبایی یزدی به سعید بروجردی.
دوم بهمن یکهزار و سیصد و هشتاد و پنج


شنبه 85 دی 16 , ساعت 9:37 عصر

اون ور من بودم.خیلی باری به هر جهته. خودم جزو سکان دارانش بودم
مسیری که داری انتخاب می کنی، مسیریه که مرد هایی اون راه رو انتخاب می کنن که باری به هر جهت هستند و هر چقدر هم که ادعا کنند که می تونن ... نمی تونن..
ببین یه فانونایی زو از طرف من تو ذهنت فرض کن: نگفتم بپذبر. گفتم فرض کن.
 اونم اینه که مردی که اون راه رو انتخاب کرده.
اسلام بهش میگه نماز بخون. نمی خونه، پس خیلی حرف گوش نکنه ها. خیلی سرکشه !!! به خودت نگاه نکن
اسلام بهش میگه خمس و زکات بده تا جمعه همسان بشه. پس آدم دست و دلبازی نیست و خودخواهه. اصل نمی دونه واسه چی اسلام بهش میگه خمش و زکات بده فقط به شبهاتی که توی دین ما بدلیل نادانستن مردم می ندازن گوش میده. پس مطالعه هم نداره. !!! به خودت نگاه نکن
اسلام بهش میگه روی یه کوازینی زندگیت رو بنا کن، انقدر خودش رو بزرگ و تجربه هاش رو بزرگ میبینه که دچار غرور و تکبره و میگه من؟ من حودم می دونم چجوری زندگی کنم !!! به خودت نگاه نکن
اسلام بهش میگه باقیات صالحات از خودت به جا بیار تا دنیا دنیاس باعث بشی که خیر از کلیدی که تو زدی به عالم بتابه. و اون اصلا میگه چرا باید از من خیر به کیس برسه !!! به خودت نگاه نکن
ببین چرا اسلام به ما میگه که اعمال نیک و بد این هاست و انجامشون بدین؟ چون همه دین اسلام بر هین پایه باقیات صالحاته. همه دستورات عبادی و اخلاقی. ببین کسی که ظلم نکنه و سرکشی نکنه و یه کم اهل میانه روی و پای موعظه نشستن باشه. از هر سبک و روش فکر کردن (یا ایسمی) چیزی رو می شنوه و اونها رو با هم مقایسه می کنه.

بیبن راهی که داری توش قدم میزنی ... ... (ادامه مطلب کلیک کنید

<      1   2      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ